روزای آخر
عشق مامان داریم برا دیدنت لحظه شماری میکنیم معلوم نیست کی دلت بخواد بیای اما ما بیصبرانه منتظرتیم.. فردا آخرین امتحانمه خداکنه اینم به خوبی تموم شه تا با خیال راحت منتظرت بمونم.. ٢شب پیش یعنی ٥شنبه رفتم آرایشگاه خاله آرمینه موهامو سشوار کشیدم بعدم با بابایی رفتیم آتلیه پانیذ تا عکس بارداری بگیرم اما توراه تصادف کردیم و در عقب ماشین کلا رفت تووو.. اما خداروشکر بخیر گذشت بعد رفتیم عکسمون رو گرفتیم بعدم شام با عمو حامد اینا و خاله جون شام رفیم پدیده .اما بابایی خیلی برا ماشینش ناراحت بود... الان که برات مینویسم دقیقا ٤ساعته که بابایی رفته تعمیرگاه،تا وقتی گل دخترمون میاد همه چی مرتب باشه.. آخه ما عاشقتییییییم نفسم زندگیم.. خیلی د...